وحیدوحید، تا این لحظه: 15 سال و 6 ماه و 21 روز سن داره

وحید فرشته معصوم زندگیم

خیلی دلم برات تنگ شده بود

روزهای تاسوعا و عاشورای دیگری هم به پایان رسید . وحید جون همانطور که قبلا گفته بودم شاید امسال اولین سالی بود که در تمام مراسم شرکت کرد و براش خیلی جالب بود. این چند روز رو خونه مامان جون بودیم آخه بابایی رفته بود تهران و ما تنها بودیم . روز جمعه بابایی برگشت و چون من ماموریت بندر عباس داشتم صبح زود شنبه وحید جون رو به همراه بابایی فرستادیم خونه  مجبور بودم وقتی خوابه ازش جدا بشم چون یقینا اگه بیدار می بود آروم نمی موند.خودم  ساعت سه و نیم پرواز داشتم .ماموریت ایندفعه خیلی دلم واسه وحید تنگ شد نمی دونم چرا اما انگار که این دفعه هر دوی ما به نسبت قبل بیشتر بیقرار شده بودیم. دوشنبه شب با تاخیر پرواز ساعت 2 نیمه شب رسیدم و امیر ا...
23 آذر 1390

آرزوی مادر

بارالهی خنده های کودکانه اش را همیشه همیشه مهمان لبانش کن و این شادی کودکانه اش را هم خانه نگاه معصوم و دوست داشتنی فرشته ات کن  و ببخش به وجودش نهایت شادی و سلامتی را. تو را سپاس.هزارران هزار بار سپاس ...
9 آذر 1390

وحید جون و محرم

  هر دم به گوش مي رسد آواي زنگ قافله ، اين قافله تا كربلا ديگر ندارد فاصله . حلول ماه محرم ، ماه پژمرده شدن گلستان فاطمه تسليت باد . التماس دعا   سلام عسلم .از دیروز عصر تا آخر شب اینقدر حرف زدم و سوال پاسخ دادم که آخر مجبور به خوردن قرص جهت رفع سر درد شدم . لابد می پرسی برای چی ؟ ادامه مطلب رو بخون تا بفهمی . دیروز از اداره اومدم دنبالت و با هم رفتیم خونه وقتی رسیدیم جلوی خونه و پیاده شدی خواستم در خونه رو باز کنم که یکدفعه گفتی مامان شتر. نمی دونم چطوری تو اونا رو از آخر کوچه دیدی آخه شتر هاتوی خیابون اصلی بودند. منم بهت گفتم می خوای اونارو ببینی و تو گفتی آره .خلاصه تمام طول کوچه من دنبالت دویدم تا شترها رو ببینی .دا...
8 آذر 1390
1